اشعار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
این چنین بر دلم افتاد ... به امّید خدا ...
... غم نخور ... می رسد امداد به امّید خدا
چه قدَر عقده در این سینه ی ما جمع شده
عقده ها می شود آزاد به امّید خدا
دل ما که به خدا تنگ شده، منتظریم
تا که از ما بکند یاد به امّید خدا
با دعای «فرج» و «ندبه» ی او مأنوسیم
کِی اثر می کند «اوراد» به امّید خدا ؟
باید از گندم بد بوی گنه دور شوم
تا شوم یار قلمداد به امّید خدا
گِره از کار گِره خورده ی ما باز شود
فرصتی می شود ایجاد به امّید خدا ...
... که به دست پسر فاطمه بوسه بزنیم
یک به یک با همه اولاد به امّید خدا
خبر آمدنش را همه جا پخش کنید
می رسد لحظه ی میعاد به امّید خدا
منتقم می رسد و روز ظهورش حتماً
می شود فاطمه دلشاد به امّید خدا
حرم خاکی خورشید و قمرهای بقیع
عاقبت می شود آباد به امّید خدا
مثل مشهد وسط صحن بقیع نصب کنیم ...
... دو سه تا پنجره فولاد به امّید خدا
لذتی دارد عجب تا که به ما می گوید:
آفرین! دست مریزاد! .... به امّید خدا ...
.... وعده ی بعدی ما «شارع بین الحرمین»
دم بگیریم همه با «لک لبّیک حسین»
محمد فردوسی
***********************
هر چند که ما را نوشتند از گداها
اصلاً نمی آید گدا بودن به ماها
ما روسیاهان ارزش خاصی نداریم
ماها کجا و نوکری دلرباها؟!
ما هر چه قدر اصرار کردیم او نیامد
اصلاً چه شد «آقا بیا آقا بیا» ها؟!
ماها که هیچ ... این خوب ها در انتظارند
کی می رسد روز وصال آشناها؟!
از دوریش بدجور حال ما خراب است
رونق گرفته باز هم دارالشفاها
من که بدم پس دیدنش روزی من نیست
ای خوش به حال خوب ها ... حاجت رواها
باشد درست ... آقای ما خیلی کریم است
امّا دگر تا کی گنه؟ تا کی خطاها؟
طبق احادیث رسیده ... ناظر ماست
بد نیست پیشش ذرّه ای شرم و حیاها
از بس که بر اعمال بد اصرار داریم
رنگی ندارد پیش او دیگر حناها!
یک راه حل باقی است آن هم نام زهراست
نامی که باشد از تبار کیمیاها
محمد فردوسی
***********************
مولای جمعه های معطر بیا بیا
خورشید نسل های مطهر بیا بیا
ما دل به جذبه های نگاه تو بسته ایم
تکرار عشق های مکرر بیا بیا
ای وارث تمام مواریث انبیا
سوگند بر عبای پیمبر بیا بیا
قرآن پاره پاره ی ما روی خاک هاست
آقا به دست بسته ی حیدر بیا بیا
باران بیار...آب بیاور خودت بریز
بر شعله های سرکش این در...بیا بیا
تا که بیاوری کمی از خاک کربلا
مرهم برای پهلوی مادر بیا بیا
شاید که تشت پر شده از لخته های درد
برداری از مقابل خواهر بیا بیا
تا پس زنی به دست خود این خون داغ را
از روی حلق تشنه ی اصغر بیا بیا
تا شستشو دهی مگر ای اشک مهربان
خونِ سر شکسته ی اکبر بیا بیا
آقا! عمو که مشک ندارد شما مگر
مشکی بیاری از شط کوثر بیا بیا
آقای من بلند کن از خاک عمه را
تا کم ببوسد این تن بی سر بیا بیا
آقا چقدر منتظرت صبح و ظهر و شب
آقا چقدر دیده ی ما تر؟...بیا بیا
آقا فدای چشم پر از غربت شما
هر چه شکست بال کبوتر بیا بیا
آقا فدای شما هر چه داده ایم
دریا دلان تشنه ی پرپر بیا بیا
ایوب پرندآور
مهدی وحیدی
موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - موضوع آزاد
برچسبها: اشعار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) مهدی وحیدی